مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

و گاهی به مرگ فکر کن

 

امروز خبری رو شنیدم که برام تکان دهنده بود. فرزند همکار سابق و دوست و سرور من آقای مهندس وزیری در یک حادثه رانندگی در بزرگراه چمران درگذشت. پسر آقای مهندس وزیری، حسین همسن و سال من بود و مشغول تحصیلات در سوئیس بود و فکر میکنم اومده بوده تا سری به خانواده بزنه که متاسفانه این اتفاق ناگوار بهش امان نداد و این گل رو هم از این گلستان چید. این سومین جوونیه که در سومین سال متوالی من می شناسم که در حوادث رانندگی کشته میشه. اولی بهنام فخرجهانی، بعلت حادثه تصادف هنگام سواری موتورسیکلت در ژاپن، دومی اسماعیل علیزاده عزیز که سال گذشته مظلومانه در حادثه تصادف اتوبوس درگذشت و حالا هم حسین وزیری... گرچه خیلی گلایه ها از جاده ها، خودرو ها و رانندگان دارم ولی جمیع این حوادث زنگ خطر رو به صدا در آورد که چندان به فردای خودم امیدوار نباشم و هر لحظه برای رفتن آماده چرا که می تونستم هر لحظه به جای بهنام، اسماعیل یا حسین باشم. این عکس رو چند وقت پیش روی اینترنت دیده بودم. جقدر برای این لحظه آماده ایم؟ لحظه سختیه!

 

نظرات 9 + ارسال نظر
تاکامی دوشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:59 ب.ظ

سلام بهزاد عزیز
در جواب سوال شما : هیچی اصلا آماده نیستم و...

زهرا سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:04 ق.ظ

از هیچکس نمی‌پرسند چه هنگام می‌تواند خدانگهدار بگوید
از عادات انسانی‌اش نمس‌پرسند، از خویشتنش نمی‌پرسند...
زمانی به ناگاه باید با آن رو در روی درآید
تاب آرد،‌ بپذیرد،‌ درد مرگ را،‌ترس...
یادم نیومد بقیه‌اش رو که بنویسم...

تو ر ج سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:28 ق.ظ http://www lonelyseaman.wordpress.com

بهزاد عزیز این و اقعه تلخ را تسلیت می گو یم
و این شعر عطار را بد ر قه راه آن مر حو م می کنم
یک چند به کو د کی به استاد شد یم
یک چند به استاد ی خو د شاد شد یم
پایان سخن شنو که ما را چه ر سد
از خاک در آمد یم و بر باد شد یم

AA سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:52 ق.ظ

از چه رو آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

م ه ر د ا د چهارشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:43 ب.ظ

با وجود اینکه نمیشناختمش ولی واقعا ناراحت شدم
در مورد سوالت:فکر میکنم آمادم.

شروین پنج‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:51 ب.ظ

درست وقتی که اصلا بهش فکر نمی کنیم و غرق زندگی هستیم کوبه ای به در می خورد و میگوید اماده باش باورمان نمی شود اشتباهی در خانه ی مرا زده است میگوییم برو شماره را اشتباه گرفته ای نشانی را درست نیامده ای اما نه واقعیت آن چیزی نیست که من دوستش دارم . جل و پلاسم را جمع می کنم .

دایی مهدی دوشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:34 ق.ظ

من واسه مال خودم همیشه آماده ام اما فکر کس دیگه رو نمی تونم بکنم.

حاجی پنج‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:19 ق.ظ

من برا اون لحظه آماده ام ولی فقط آمادگی کافی نیست
باید جرات هم داشته باشم

عفت مادر بهنام یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:23 ق.ظ

سلام به اقا بهزاد .شما من را حتما می شناسید .من مامان بهنام هستم .امشب باز دل هوای یار کرده اخه 6/7/84 ساعت 7 در فرودگاه امام از(با) بهنام خداحافظی کردم .
چه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سرکار خانوم فخرجهانی سلام

بسیار عجیب که بعد از حدود ۲ سال و نیم شما این را نوشتید. این اتفاق برای من هنوز هم که گاهی یادش می افتم بسیار دردناک و هنوز باور نکردنی است، چه برسد به شما که فکر نمی کنم طی این چند سال لحظه ای را بدون یادش سپری کرده باشید. از خدا می خواهم که آرامش را عجین روح پاکش کند و برای شما هم صبری عظیم که می دانم تحملش اصلا آسان نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد