امروز خبری رو شنیدم که برام تکان دهنده بود. فرزند همکار سابق و دوست و سرور من آقای مهندس وزیری در یک حادثه رانندگی در بزرگراه چمران درگذشت. پسر آقای مهندس وزیری، حسین همسن و سال من بود و مشغول تحصیلات در سوئیس بود و فکر میکنم اومده بوده تا سری به خانواده بزنه که متاسفانه این اتفاق ناگوار بهش امان نداد و این گل رو هم از این گلستان چید. این سومین جوونیه که در سومین سال متوالی من می شناسم که در حوادث رانندگی کشته میشه. اولی بهنام فخرجهانی، بعلت حادثه تصادف هنگام سواری موتورسیکلت در ژاپن، دومی اسماعیل علیزاده عزیز که سال گذشته مظلومانه در حادثه تصادف اتوبوس درگذشت و حالا هم حسین وزیری... گرچه خیلی گلایه ها از جاده ها، خودرو ها و رانندگان دارم ولی جمیع این حوادث زنگ خطر رو به صدا در آورد که چندان به فردای خودم امیدوار نباشم و هر لحظه برای رفتن آماده چرا که می تونستم هر لحظه به جای بهنام، اسماعیل یا حسین باشم. این عکس رو چند وقت پیش روی اینترنت دیده بودم. جقدر برای این لحظه آماده ایم؟ لحظه سختیه!
سلام بهزاد عزیز
در جواب سوال شما : هیچی اصلا آماده نیستم و...
از هیچکس نمیپرسند چه هنگام میتواند خدانگهدار بگوید
از عادات انسانیاش نمسپرسند، از خویشتنش نمیپرسند...
زمانی به ناگاه باید با آن رو در روی درآید
تاب آرد، بپذیرد، درد مرگ را،ترس...
یادم نیومد بقیهاش رو که بنویسم...
بهزاد عزیز این و اقعه تلخ را تسلیت می گو یم
و این شعر عطار را بد ر قه راه آن مر حو م می کنم
یک چند به کو د کی به استاد شد یم
یک چند به استاد ی خو د شاد شد یم
پایان سخن شنو که ما را چه ر سد
از خاک در آمد یم و بر باد شد یم
از چه رو آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
با وجود اینکه نمیشناختمش ولی واقعا ناراحت شدم
در مورد سوالت:فکر میکنم آمادم.
درست وقتی که اصلا بهش فکر نمی کنیم و غرق زندگی هستیم کوبه ای به در می خورد و میگوید اماده باش باورمان نمی شود اشتباهی در خانه ی مرا زده است میگوییم برو شماره را اشتباه گرفته ای نشانی را درست نیامده ای اما نه واقعیت آن چیزی نیست که من دوستش دارم . جل و پلاسم را جمع می کنم .
من واسه مال خودم همیشه آماده ام اما فکر کس دیگه رو نمی تونم بکنم.
من برا اون لحظه آماده ام ولی فقط آمادگی کافی نیست
باید جرات هم داشته باشم
سلام به اقا بهزاد .شما من را حتما می شناسید .من مامان بهنام هستم .امشب باز دل هوای یار کرده اخه 6/7/84 ساعت 7 در فرودگاه امام از(با) بهنام خداحافظی کردم .
چه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سرکار خانوم فخرجهانی سلام
بسیار عجیب که بعد از حدود ۲ سال و نیم شما این را نوشتید. این اتفاق برای من هنوز هم که گاهی یادش می افتم بسیار دردناک و هنوز باور نکردنی است، چه برسد به شما که فکر نمی کنم طی این چند سال لحظه ای را بدون یادش سپری کرده باشید. از خدا می خواهم که آرامش را عجین روح پاکش کند و برای شما هم صبری عظیم که می دانم تحملش اصلا آسان نیست.