حس همیشه داشتنت، نه عشق و دلبستگیه
نه قصه گسستنه، نه حرف پیوستگیه
عادت و عشق و عاطفه، هر چه لغت تو عالمه
برای حس من و تو، یه اسم گنگ و مبهمه
تو این روزای بی کسی، اگه به دادم نرسی
یه روز میای که دیر شده، نمونده از من نفسی
خواستن تو برای من، فرا تر از روح و تنه
راز همیشگی شدن، همیشه از تو گفتنه
اگر تو مهلتم بدی، مهلت مرگو نمیخوام
با تو به قصه میرسم، همراه لحظه ها میام
عادت و عشق و عاطفه، هر چه لغت تو عالمه
برای حس من و تو، یه اسم گنگ و مبهمه
تو این روزای بی کسی، اگه به دادم نرسی
یه روز میای که دیر شده، نمونده از من نفسی
همیشه عاجزه کلام، از گفتن معنی ناب
هیچ عاشقی عاشقی رو، یاد نگرفته از کتاب
عادت و عشق و عاطفه، هر چه لغت تو عالمه
برای حس من و تو، یه اسم گنگ و مبهمه
اگه تو مهلتم بدی، مهلت مرگو نمیخوام
با تو به قصه میرسم، همراه لحظه ها میام
تو این روزای بی کسی، اگه به دادم نرسی
یه روز میای که دیر شده، نمونده از من نفسی
قشنگ بود
موفق باشی
هو ا خو اه تو ام جانا می دانم که می دانی که می دانی
هم نادیده می بینی و هم ننو شته می خو انی
بهز اد جان من نیز چو ن تو
چه بامزه بود عمو بهزاد این دوتا خاطرات اخیرت ، شاد شدیم ;) شعرهای شما هم که خوب همیشه خوبن دیگه ، گفتن نداره ! خوش بگذره
سلام آقا بهزاد
با اون داستان میناوند خیلی حال کردم فلش بکت به سال ۱۳۷۵ خیل بجا بود
دستی تو شعرم که داری
موفق باشید - پیش مابیا
سلام
خیلی باحال بود ولی غمگین مخلصیم
خوب بگذره
مخلص هر چی آدم با احساسم هستیم