هوای اینجا هر روز سرد و سردتر میشه...امروز وقتی بعد از ظهر بر می گشتم خونه بادی مثل بادهای سرد پاییز منتهی یک ماه بعد از آغاز فصل بهار میومد. در یکی از آخرین روزهایی که خیابون خلوت وستموند رو پیاده می رم و آواز می خونم نا خودآگاه یاد احسان و شعرهایی که زمزمه می کنه می افتم و می خونم:
به روی دلبری گر مایل هستم
مکن منعم گرفتار دل هستم
خدا را ساربون آهسته می ران
که مو وامونده این قافله هستم...
behzad jan in shearha kharabe! ma khondim javab nemide, az kava shearhayee ke kar mikone o beporS!:D
بهز اد جان سلام
این خفته فر یاد ها دیگر با ما چه می کند ؟ باد سر د است اما بهار است و پر از و سو سه عشق دلت همیشه گر م باشد