مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشــــم و از آن ابرو
غلام چشم آن ترکم که در خــــواب خوش مستی
نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو
هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو
اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو
توضیح اینکه این متن شعریه که آهنگش در حال حاضر روی وبلاگه.
ببین بهزاد جان من می دونم که شما درس داری و ممکنه آدم یه مدت حس نوشتنش نیاد ولی لطف کن و هرچه سریعتر که حست برگشت از حال خودت بنویس !
شعراشم خیلی قشنگه مرسی
سلام دوباره
می دونی بهزاد ، این وبلاگ تو یه خاصیت خیلی جالب داره آدم تو کامنت دونیش ، همه بچه ها رو می بینه از تاکامی تا احسان و دخترها ، حتی بیشتر از وبلاگ خودشون اینجا می یان ، باسیه همین ادامه بده جانم ،خیلی خوبه ! تو اونور هم که رفتی هنوز نتقطه امیدی باسیه دوستان :)