مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

قهوه، سرما و زمستان...

قهوه تلخ خوردنش هم عالمیه. بسه بابا این همه شکر که چی. این روزا قهوه بدون شیرینی و شکر خیلی بهم میچسبه. خصوصا که صبحها با لیوانهای بزرگ قهوه خوری یا به قول این خارجکیا ماگ، رو پر قهوه کنی و مسیر بیست دقیقه ای خونه تا دانشگاه رو راه بری و قهوه بخوری. آخ که چه حالی میده وقتی نوک دماع آدم از سرما بی حس شده باشه، یه قلپ از قهوه رو که میزنی و به سرما میخندی. امروز بدجوری سرد بود. مثل دیروز مثل پریروز. باد و طوفان شدیدی بود و برفها رو مثل دونه های شن که توی صحرا جابجا میکنه، این ور و اون ور میکرد. همه اش فکر میکردم که اگه توی یک دشتی که هوا مثل الان باشه و تا جایی که چشم کار میکنه سفیدی باشه و برف و از همه بدتر هیچ امیدی هم به سرپناهی نباشه، چقدر میشه دووم آورد و زنده موند؟ نیم ساعت؟ یک ساعت؟ یک نصفه روز؟ یک روز؟ مردن تو سرما هم عالمیه. اولش باید خیلی دردناک باشه ولی بعدش آروم خوابت میبره و دیگه هیچی نمیفهمی. یاد داوود خادم افتادم. الان هنوز تو برفها خوابیده. راستی چه خواب راحتی. بدنش هم الان زیر خروارها برف صحیح و سالمه و فقط خدا میدونه که کجاست. از افکارم میام بیرون و در ساختمون رو باز میکنم و میام تو. شیشه های عینکم حسابی بخار میکنه و امکان دیدن رو ازم سلب میکنه. بدون عینک هم اگه میدیدیم که باید الان سرباز میشدیم. خدایا چقدر نعمت داریم و قدرشو نمیدونیم. آره همین سقفی که بالاسرمونه خیلی مهمه. خیلی. بازم شکرت.

نظرات 7 + ارسال نظر
یادداشت سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:54 ق.ظ http://kosha.blogsky.com

سلام. و صبح بخیر
ممکنه راهنمائیم کنی که چطور یک googlepages.com درست کنم و آیا موزیک هایم را می توانم آپلود کنم؟
ممنون از راهنمائیت

سکوت دیوار سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:11 ق.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
قهوه تلخ...می دونی نمی دونم چرا کسی از صعمه تلخ خوشش نمی آید..البته من خودم با صعمه تلخه قهوه خیلی حال می کنم..
مردن در سرما...می دونی خوابی که از مردن تو سرما
پدیدی می آید خیلی لذت داره...شاید چون آخرین خوابه یه آدمه..

مرتضی سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:06 ب.ظ

سلام
خیلی با احساس نوشته بودی یا ایام بخیر در شرکت
نمیدونم آدم به این احساساتی چطور میتونه به خودش اینهمه سختی بده و تو غربت وبلاگ های اینچنینی هم بنویسه
ممنون بهزاد جان

خورشید سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:59 ب.ظ

واقعا راست گفتن که:
گر ایزد ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری

مخلصیم

احسان سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:53 ب.ظ

بابا قهوه تلخ یه کوفتیه که فکر نکنم هیچ وقت از گلوم پایین بره!
baghiash o pinglish minevisam chon toolanie!
ye bar hamin tim hortons rafte boodam o goftam ghahve begirim messe in kharijia ke roozi 20 ta mikhoran, masoolesh ham khoob inghad tond harf mizane ke man nemifahmidam chi mige ,ta ma be khodemun omadim didam foroshande mige: wuhwuywiuiwuw? ma ham goftim yes, yes! ...
kholase badesh fahmidim porside ke "haminjoori talkh meyl mikonin?" ke javabesh has "no no" va migin sugar o nilk berizE!
kholase ma ye gholop az onno bishtar natunestim bokhorim

کاوا پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:58 ب.ظ

آقا بهزاد به منم بد می چسبه اون کافیا ... این احسانم ول کن آدم بشو نیست همون چایی شو با بابای آقا رضا جوشکار 2000 باید بخوره..... آخ که یاده 2000 بخیر !!!!

مارینا شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:07 ب.ظ

از اینکه یه پسر از حسش می گه و می نویسه ..برام واقعا قشنگه بهزاد ..
عالیه..مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد