اسماعیل جان خبر رفتنت توی این غربت غم جانکاهی بود. هنوز هم باورم نمیشه که الان بین ما نیستی. اسمال خودمون با اون لهجه مشهدیش! یعنی من دیگه نمی بینمش؟ دفعه اولی که دیدمش توی اتاق حاجی اینا تو خوابگاه بود. یاد اون مسافرت به آستارا به خیر، یاد اون روزایی که توی خونه امیر آباد بچه ها داشت پایان نامه اش رو می نوشت و آخرین بار فکر کنم توی مهمونی سعید و مریم دیدمش. دیشب همه اش صورتش جلوی چشمام بود و صداش توی گوشم. اسماعیل جان روحت شاد!
آسمان چشم او آینه کیست
آن که چون آینه با من روبرو بود
درد و نفرین درد و نفرین بر سفر باد
سرنوشت این جدایی دست او بود
آه...
گریه مکن که سرنوشت
گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دلهای ما
با غم هم آشنا کرد
با غم هم آشنا کرد
چهره اش آینه کیست
آنکه با من روبرو بود
درد و نفرین بر سفر
این گناه از دست او بود
این گناه از دست او بود
ای شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
ای درخت پرگل من
نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
آنچه کردی با دل من
قصهُ سنگ و سبو بود
من گلی پژمرده بودم
گر تو را صد رنگ و بو بود
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
ای شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
ای درخت پرگل من
نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
حیف که اینو تو سی دی اون کلجاهی الدنگ دادم بزارن!
بیگلر غصه نخور همینو میتونم بگم فقط
واقعا هنوز باورم نشده؛ دیشب همه عکساشو دوباره دیدم . ..
همه خاطراتش هنوز جلوی چشامه.
:((