-
دهمین
جمعه 22 مردادماه سال 1395 23:06
امروز 12 آگوست 2016 است و من درست 10 سال پیش از ایران خارج شدم برای ادامه تحصیل و حالا بعد از کلی اتفاقات و بالا پایین شدن امروز از آمریکا مینویسم. ده سالی پر از اتفاقات ریز و درشت. اززندگی در وینیپگ و واترلو و تورنتو و دالاس و سانیویل و الا هم سن خوزه تا ازدواج و تولد علی و دریا و متاسفانه اخیرا فوت پدرم که یک ماه...
-
دوباره نوشتن
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1395 04:16
بیش از یک سال ننوشتم. بهانه آوردن از شلوغی سر گفتن ساده است ولی واقعیت این است که چند باری آمدم بنویسم. هی نوشتم و پاک کردم و هی نوشتم و پاک کردم آخرش منتشر نشد! یک سال شلوغی بود. پر از لحظات خوب با بچه ها. لحظات بد و تلخ هم داشت. هر چه بود یک سال گذشت . برای بازگشت دوباره این عکس را اینجا میذارم. از دیروز این عکس را...
-
لاکپشت بلند پرواز
جمعه 1 خردادماه سال 1394 09:42
بچه که بودیم کتاب داستانی داشتیم که اسمش بود «لاکپشت بلند پرواز». بعدها که مدرسه رفتیم هم در سال دوم یا سوم دبستان هم داستان مشابهی داشتیم. محمد چند وقت پیش نسخه الکترونیکی کتاب رو که بسیار برای ما نوستالژیک بود را پیدا کرد. من هم سعی کردم کتاب را برای علی بخوانم. داستان در مورد لاکپشتی است که آرزوی پرواز دارد اما...
-
تف یا پف
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1394 19:41
علی موقع صبحانه برگشته بمن میگه بابایی باید تو نونا «تف» کنیم تا نونا خوب بشن. بهش میگم نه علی کار خیلی بدیه. میگه تو کتاب «شیمو» نوشته باید توی آرد «تف» کنیم. بعد بدو بدو میره کتاب شیمو رو برای من میاره. صفحه مربوطه رو باز میکنه و میگه ایناهاش بعد که میخونم متوجه میشم توی کتابش نوشته خمیر باید یه خرده «پف» کنه و باد...
-
مکالمات زیبا
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1394 10:24
زهرا در حال نماز خوندنه که علی میاد سراغش. در سنی هست که مدام میپرسه «چرا». -مامانی داشتی چی کار میکردی؟ -داشتم نماز میخوندم پسرم. -چرا؟ -داشتم با خدا حرف میزدم. -چرا؟ -داشتم ازش تشکر میکردم. -چرا تشکر میکردی؟ -چونکه تو و دریا رو به من داده. فرداش وقتی زهرا میخواد نماز بخونه علی هم جانمازش رو که مدتی بود دست...
-
دریا
شنبه 23 اسفندماه سال 1393 10:02
درست دو هفته پیش در چنین روزی دخترکی زیبا و کوچک چشمانش را به دنیای ما باز کرد که اسمش را دریا گذاشتیم. تا دلش به بزرگی دریا باشد. در دو هفته اخیر سرمان با دریا و علی و عادت کردن به زندگی جدید حسابی شلوغ بود و نشد زودتر این اتفاق خجسته را ثبت کنم. شکر خداوند رحمان دخترمان سلامت است و در حال رشد و بالیدن است. در کنار...
-
داماد محمد
یکشنبه 3 اسفندماه سال 1393 18:07
دیروز عروسی محمد بود و ما به خاطر دخترمان که همین روزها باید به دنیا بیاد نتوانستیم در مراسم حاضر بشویم. راستش خیلی دلم می خواست که باشم ولی نشد. مبارکه شاه دوماد ایشالا عروسی بچه هات رو جا نمونم.
-
خون داخل بندناف
شنبه 11 بهمنماه سال 1393 10:09
زمانی که علی داشت به دنیا میآمد با مفهومی به نام خون درون بندناف یا cord blood آشنا شدم. بر اساس پیشرفتهای اخیر علم پزشکی به این نتیجه رسیدهاند که خون درون بندناف نوزاد حاوی مقدار زیادی سلول بنیادی است که در صورت ذخیره میتوان آنرا در آینده برای درمان بیماریهایی که احیانا به سلولهای بنیادی نیاز شود استفاده کرد....
-
سفری به سن فرانسیسکو
شنبه 13 دیماه سال 1393 09:29
امروز من و علی یک تجربه سفر کوتاه دو نفری داشتیم. صبح زهرا من و علی رو در ایستگاه قطار پیاده کرد و من و علی که برای اولین سوار قطار میشد به سمت سن فرانسیسکو رفتیم. علی اولش که قطار راه افتاد کمی ترسید و گفت بابایی لطفا دستمو بگیر ولی بعدش خوب شد و به دقت منظره ها و شهر های بین راه رو تماشا میکرد. وقتی که قطار رفت داخل...
-
فارسی بلدی؟
چهارشنبه 10 دیماه سال 1393 09:37
دوست و همکار هندی دارم که با هم نسبتا صمیمی هستیم. دیشب دعوتش کردم بیاید شام را خانه ما باشد. فرزندی ندارد و به اتفاق همسرش آمدند. به احترام آنها مجبور بودم تمام شب را به انگلیسی صحبت کنم. علی هم تمام شب با تعجب ما را نگاه میکرد و چیزی نمیگفت. علی شب زودتر خوابید. مهمانها هم شب تا آخر شب بودند و رفتند. صبح خواب بودم...
-
سر کار
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1393 22:59
بچه که بودیم محل کار بابام که دانشگاه بود زیاد می رفتیم ولی رفتن به محل کار مامان واقعا برام خیلی جذاب بود. تمام تابستون از مامان قول می گرفتیم که یه روز ما رو ببره. اونم یه روز من و یه روز محمد رو میبرد. مامانم حسابدار بود و واقعا ور رفتن با ماشین حساب های حسابدارها با اون دکمه های درشت و اون چاپگرهای سرخود احساس فوق...
-
لذت
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1393 21:40
یکی از بزرگترین لذتهای بابا بودن اینه که وقتی رسیدی خونه لازم نیست دست بکنی جیبت و کلیدت رو در بیاری و درو باز کنی. کافیه زنگ بزنی تا صدای قدمهای کوتاه و سریع پسر کوچولوت رو بشنوی که شتابان به سمت در میدود و با شوق در را باز می کند و در آغوشت میپره. نمی دونم این لذت چقدر پایا است و چه زمانی پسرک دیگر این کار را نخواهد...
-
دختر ما
پنجشنبه 17 مهرماه سال 1393 07:43
امروز رفتیم سونوگرافی و معلوم شد عزیز در راه ما، یک دختر کوچک ناز است. امیدوارم به سلامت به دنیا بیاید و مایه رحمت و شادی برای ما باشد.
-
پسرک و این روزهای ما...
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1393 01:06
امروز پسرک بدون آنکه بخواهد و بداند آزارم داد. امروز حسی را چشیدم که پدر و مادرها قطعا چشیده اند و هیچوقت به رویمان نیاورده اند. من هم سعی کردم به روی خودم نیاورم. چند روزی است مهمان داریم. خاله و دختر خاله زهرا. علی بی اندازه مهمان دوست دارد. خیلی با آنها صمیمی شده است و شبها از ترس آنکه بخوابد و صبح ببیند نیستند...
-
دوچرخه سواری
شنبه 15 شهریورماه سال 1393 03:40
مدتی است که علاوه بر دویدن، تمرین دوچرخه سواری هم میکنم. دوچرخه سواری در جادههای سر بالائی و پیچ در پیچ! تجربه هیجان انگیزی است. به ویژه که کالیفرنیا با وجود کوههای پوشیده از درختش جای بسیار مناسبی برای اینجور دوچرخه سواری است. معمولا مسیر بالا رفتن بسیار سخت و طاقت فرسا است اما لذت توام با هیجان پائین آمدن چیز...
-
ششمین سالگرد ازدواج
دوشنبه 27 مردادماه سال 1393 19:09
شش سال از آن پیوند زیبا گذشت و من هر روز شیفته تر تو شدم.
-
درسهای زندگی
یکشنبه 26 مردادماه سال 1393 09:24
زندگی درسهای زیادی را در مرور زمام به ما یاد می دهد که فقط با تجربه و طی مسیر زندگی متوجه آنها می شویم. در طول زندگی بارها و بارها چیزهایی را می شنویم که از آنها حذر کن و یا مواظبش باش و یا ... در مقام عمل که پیش می آید علیرغم این اخطارها به خودمان می گوییم مورد من در کلاس این موارد نیست و فرقهایی دارد. خلاصه که پیش...
-
خبر آمد خبری در راه است
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 18:16
با تک فرزندی به دلایل مختلف مخالف بودم. به قول دوست عزیزی حتی فرزند نداشتن بهتر از تک فرزندی است. متاسفانه - البته از نظر من- نسل جدید ایرانی به سمت تک فرزندی رفته است. اینکه در داخل ایران چنین چیزی اتفاق بیفتد با توجه به اوضاع اقتصادی قابل درک است، اما من حقیقتا کسانی را که در آمریکا و کانادا و اروپا و به طور کلی در...
-
علی کوچک ما دو ساله شد
شنبه 7 تیرماه سال 1393 19:12
دو سال از تولد این پسر زیبا گذشت و هر روزش را بی نهایت لذت بردیم. خدایا سپاس از این فرزند خوب.
-
نوشته هایم درباره جام جهانی در فیسبوک (3)
جمعه 6 تیرماه سال 1393 07:42
الجزایر با تساوی مقابل روسیه از گروه صعود کرد و در مرحله حذفی به دیدار آلمان میرود. در تاریخ جام جهانی ابن تیم یکبار دیگر با آلمان بازی کرده است که در سال 1982 آن بازی را برده است. اما بعد از آن اتریش که سرمربی اش آلمانی بوده در یک باخت مصلحتی در بازی آخر مقابل آلمان عمدا میبازد تا اتریش و آلمان صعود کنند و الجزایر...
-
نوشته هایم درباره جام جهانی در فیسبوک (2)
جمعه 6 تیرماه سال 1393 07:41
بعد از بازی ایران و بوسنی خب این بازی هم تمام شد و پرونده ما در این جام با 1 امتیاز بسته شد. در بازی آخر انتظار بازی بهتری رو از تیم مون داشتیم که به هر حال بر آورده نشد. فکر کنم غیر از اینکه بوسنی تیم بسیار خوبی بود و بدون استرس بازی میکرد، اون استرس انتظار مردم روی بچه ها و حتی کیروش تاثیر گذاشته بود. قبل از آغاز...
-
نوشته هایم درباره جام جهانی در فیسبوک (1)
جمعه 6 تیرماه سال 1393 07:40
بعد از بازی ایران و آرژانتین لحظه ای که نابغه ضربه کاری را به تیم ما زد قلبم تیر عجیبی کشید. به گمانم سکته خفیفی کردم. این شاید بهترین بازی بود که در عمرم از تیم ملی می دیدم. بسیار پر غرور تر از خیلی بازی هایی مثل 6-2 کره جنوبی. ای کاش آن 4 دقیقه لعنتی هم به کام ما تمام میشد تا این بهترین بازی ما با نتیجه ای غیر شکست...
-
پایان سلطنت اسپانیا بر فوتبال جهان
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1393 07:23
در این دنیا حکمفرمایی بر هیچ چیز ابدی نیست. در فوتبال که جای خود دارد. امروز اسپانیای دوست داشتنی من با قبول دومین شکست به طور تحقیر آمیزی با جام وداع کرد. بیش از بیست سال است که اسپانیا را دوست دارم ولی این تیم هیچ گاه به موفقیت نمی رسید تا اینکه سال 2008 همزمان با اوج گیری بارسلونا و تشکیل تیم ملی بر اساس ارنج...
-
جام جهانی
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1393 11:30
بعد از مدتی وقفه اینجا می نویسم. فردا شروع بازی های جام جهانی 2014 است. این هفتمین جام جهانی ای است که من می بینم و بازی هایش را دنبال خواهم کرد. هر چند خاطرات خیلی مبهمی از جام جهانی 1986 مکزیک دارم اما از جام جهانی 1990 به این طرف همه جام های جهانی را دنبال کرده ام. در آمریکا که به نسبت فوتبال طرفدار کمتری دارد هم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1393 07:16
حدود 1 ماهی است که به شهر جدید نقل مکان کرده ایم. هنوز در آپارتمان موقتی که از طرف محل کار جدید برایمان گرفته شده مستقر هتستیم. برای اجاره آپارتمانی در حال ساخت خیلی نزدیک به محل کار پیدا کرده ایم که حدود 50 روز دیگر آماده می شود. بنابراین تا آماده شدن آن همچنان در این آپارتمان موقت ساکن خواهیم بود. اینجا به محل کار...
-
بازگشت از سفر
یکشنبه 24 فروردینماه سال 1393 01:58
ما چهار رزوی است که رسیده ایم. سفر طولانی و سختی بود. اول از همه خداحافظی اش. این بار در چشمان همه غم زیادی را حس می کردم. فکر کنم این غم اضافی به خاطر جدا شدن از علی بود. 6 هفته ای که آنجا بود خودش را در دل همه جا کرده بود. اینکه تو داری باعث این جدایی می شوی حس بدی بود که در روزهای آخر و در هنگام خداحافظی و حتی بعدش...
-
مردان خدا
چهارشنبه 13 فروردینماه سال 1393 09:33
مردان خدا پرده پندار دریدند یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
-
نوروز
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 08:35
امسال نوروز و عیدی استثنایی را داشتم. بعد از سالها در همدان در خانه مادربزرگ همه گرد هم آمدیم و سال جدید را جشن گرفتیم. دور هم خوش بودیم و به هم عیدی دادیم و برای همدیگر آرزوهای خوب کردیم. همینطور هوای پاک و عالی همدان که گرچه کمی سرد بود، آنچنان روح نواز بود که ما را ترغیب می کرد که قدمی هم به طبیعت بگذاریم. روز دوم...
-
حس خوب
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 00:55
یکی از لذت بخش ترین حس های زندگی اینه که بدونی کسی یا کسانی در زندگیت هستند که روی تو حساب می کنند و خداوند به تو آنقدر قدرت داده تا حساب کردن اونها رو نا امید نکنی.
-
زندگی
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 00:52
امروز با دوستی صحبت می کردم. چند سالی از من بزرگتر است. به طور کلی پول برایش مهم است و به همین خاطر تصمیم من برای رفتن به کالیفرنیا را سرزنش می کند. امروز می گفت زندگی ما که گذشت من می خواهم آنقدر پول در بیاورم که دخترم از زندگیش لذت ببرد. دلم خیلی به حالش سوخت. نگاهی به زندگی خودم کردم و دیدم اکثریت روزهای زندگی ام...