دو روز پیش شرکت مایکروسافت تبلت خودش را معرفی کرد تا به زودی روانه بازار کند. این تبلت با نام «سرفیس» می آید تا مایکروسافت هم در عرصه تبلت ها سهمی داشته باشد. مایکروسافت در حدود سال 2000 به طور جدی رو تبلت هایی که با قلم کار می کردند، سرمایه گزاری کرده بود، اما چون چندان مورد توجه قرار نگرفته بود، از ادامه اش منصرف شده بود. چیزی که بعدها اپل به طور کامل گوی سبقت را از همه رقیبانش ربود و سهم اصلی از بازار تبلت ها را در اختیار گرفت. اینکه مایکروسافت چقدر موفق می شود را باید پس از عرضه دید، اما مایکروسافت برای عرضه این تبلت بسیار به یکپارچه سازی در ویندوز 8 اندیشیده است و در واقع یک تبلت قابلیت تبدیل به پی سی یا الترابوک ارائه کرده است. ایده ای که می تواند جذابیتهای زیادی داشته باشد. شاید بعد از عرضه بیشتر راجه به «سرفیس» و عملکردش نوشتم.
دیروز در اخبار آمد که یک آمریکایی ایرانی الاصل که در فروشگاه اپل قصد داشتند از محصولات اپل بخرند، چونکه فروشنده از فارسی صحبت کردن او متوجه شده که ایرانی الاصل است، از فروختن محصولات اپل به آنها امنتاع کرده است. دلیل آنهم ممنوع بودن فروش محصولات شرکتهای آمریکایی به ایرانی ها بوده است. این خبر در دنیای امروز به قدری مشئز کننده است که قابل توجیه نیست. من از اپل و محصولاتش خوشم نمی آید. هیچ محصولی از اپل را هم تا به حال نخریده ام. اما اگر چیزی داشتم حتما می رفتم و همه را امروز پس می دادم.
امیدوارم حضور سرفیس بتواند این انحصار اپل را بر بازار تبلتها بشکند تا ما مصرف کنندگان بتوانیم از محصولاتی با قابلیت بالا و قیمت مناسب بهره ببریم.
دیروز جشن فارغ التحصیلی من و زهرا بود. چون توی یک دوره درسمون تموم شد، روز جشن فارغ التحصیلی مون یه روز بود. در حالی که 2-3 روز به موعود تولد پسرمون مونده، خوشبختانه تونستیم بریم و در جشن شرکت کنیم. تو این عکس سه نفره هستیم ولی نفر سوم پیش مامانشه.
بازیهای جام ملتهای اروپا روزانه درست راس ساعت 12 در تورنتو شروع می شود (بازی اول). مدیران شرکت ما تصمیم جالبی گرفته اند و با پخش بازی در روی ال سی دی اتاق جلسات اصلی شرکت، امکان مشاهده بازی در حال صرف نهار را برای ما فراهم کرده اند. البته بازی معمولا تا نزدیک ساعت 2 طول می کشد اما دیروز بعد از ساعت 1 و پایان نیمه اول همه برگشتند سر کارشان و من هم ضایع بود که بشینم نگاه کنم. بازی دیروز چندان برایم اهمیت نداشت ولی امیدوارم روز بازی اسپانیا بتوانم بازی را کامل ببینم!
فردا جام ملتهای اروپا آغاز می شود. من زمانی که خیلی بچه بودم اولین جام ملتهایی که چیزهای گنگی از آن یادم هست، جام ملتهای 1988 بود. جایی که ستارگان هلندی دل همه را می ربودند و قهرمان اروپا شدند. بعد از آن که دیگر فوتبال را جدی تر دنبال می کردیم تابستان کلاس اول راهنمایی بود که دانمارک به طرز عجیبی قهرمان اروپا شد. در طی این سالها بازیهای دوره های مختلف برگزار شده و خاطرات مختلفی از آن به یاد مانده است. مطمئنا شیرین ترین آن قهرمانی اسپانیا در سال 2008 است که مقدمه ای بر قهرمانی در جام جهانی 2010 شد. اما برای من زیباترین بازی خاطره انگیز پیروزی اسپانیا در سال 2000 مقابل یوگسلاوی بود که در وقت تلف شده بازی 4 بر 3 پیروز شد و از گروهش صعود کرد. امسال همچنان اسپانیا شانس نخست قهرمانی است اما شخصا پیش بینی می کنم که آلمان قهرمان بشود.
پدر که باشی . سردت می شود و کت بر شانه ی پسر می اندازی. چهره ات خشن می شود و دلت دریایی. آرام نمی گیری تا تکه نانی نیاوری.پدر که باشی می خواهی ولی نمی شود, نمی شود که نمی شود.در بلندایی از شهرت مشت نشدن ها به زمین می کوبی.پدر که باشی عصا می خواهی ولی نمی گویی,هرروز خم تر از دیروزجلوی آینه تمرین محکم ایستادن می کنی.پدر که باشی حساس می شوی به هر نگاه پر حسرت پسر به دنیا. خیره به دست های همیشه خالی ات ,تمام وجود خود را محکوم آرزوهایش می کنی.پدر که باشی در کتابی جایی نداری و هیچ چیز زیر پایت نیست بی منت از این غریبگی هایت می گذری تا پدر باشی ,پشت خنده هایت فقط سکوت می کنی.پدر که باشی به جرم پدر بودنت ,حکم همیشه دویدن برایت میبُرند,بی اعتراض به حکم فقط می دوی بی رسیدن ها می دوی و در تنهایی ات نفسی تازه می کنی.پدر که باشی پیر نمی شوی ولی یک روز بی خبر تمام می شوی. تمام می شوی و پشت ها خالی می کنی.با تمام شدنت باید حس آرامش را بعد از عمری تجربه کنی. ولی. . .پدر که باشی در بهشتی که زیر پای تو نبود هم دلهره هایت را مرور می کنی...
این متن را دوستی به من ای-میل زد. در آستانه پدر شدن و آغاز این مسئولیت مهم می بوسم دست همه پدران خوب دنیا را- به خصوص بابای خوب خودم- که چنینند.
اخیرا یکی از دوستانم بچه دار شد. توی چند روز آخر که درگیر قضیه بود برای خبر گرفتن ازش معذب بودم. می دونستم که آدمهای زیادی بهش تلفن می زنند و ای-میل و پیامک هم زیاد باید جواب بده. این بود که نمی دونستم که چطور راحت باهاش در تماس باشم و جویای احوالش باشم. خلاصه بعد از چند روز بچه به سلامتی به دنیا اومد. من دیدم ظرف دو-سه هفته آینده خودم هم درگیر چنین قضیه ای خواهم بود. برای راحتی همه تصمیم گرفتم از تکنولوژی توئیتر برای اطلاع رسانی های چند روز آینده استفاده کنم. اگر مایل بودید خبرهای این چند روز آخر قبل از تولد بچه را دنبال کنید، می توانید از اینجا به صفحه توئیتر من بروید. سعی می کنم مرتب و در لحظات پایانی با عکس به روز کنم. التماس دعا.
...مصاحبه با شرحی از لوله کشی ها و البته نقاشی های مصاحبه شونده شروع میشه. شروع به حرف زدن می کنه و نقاشها و لوله کشهای خبره به حرفهاش گوش میدن و سعی می کنند سوال بپرسند و مهارتش رو بسنجند. بعد که تموم میشه نوبت مصاحبه های تک به تک میشه. اول رئیس کل تاسیسات که همه نقاشها و لوله کش ها و برقکارها و ... زیر دستش کار می کنند میاد و یه کم توضیح میده که این شرکتشون زیر مجموعه یه شرکت خیلی بزرگیه که الان غول شرکتهای تاسیساتی شده. بعد هم چهار تا سوال کلی می کنه و میره. نوبت به نفر بعدی می رسه. یک مدیر لوله کش بد اخلاق. شروع می کنه از سایز لوله ها و کمی جزئیات می پرسه که نقاش کمابیش جواب میده اما یه سری چیزا رو هم نمی دونه. اون میره و یک لوله کش جوان میاد. شروع می کنه از جزئی ترین چیزایی که می تونه سوال کردن. از زانویی، از واشر، از خیلی چیزای جزئی. بدیش اینه که این لوله کش مصاحبه کننده خیلی روی این جزئیات گیر میده و مصاحبه خیلی خوب از آب در نمیاد. اون میره و وقت نهار میشه. به همراه رئیس کل با بقیه گروه همگی میرن یه رستوران نزدیک و دلی از عزا در میارن. نوبت راند بعد از ظهر میشه. یکی از مدیران رده بالا میاد. به نظر میاد کارش بینابینه و از نقاشی و لوله کشی توامان سر در میاره. مصاحبه با اون که اتفاقا خیلی طولانی میشه خیلی خوب پیش میره. نقاش نفس راحتی می کشه و مصاحبه های بعدی رو با اعتماد به نفس خوبی پشت سر می گذاره. یکی از یکی بهتر. خلاصه بعد از یک مصاحبه مفصل 6-7 ساعته. بهش میگن خسته نباشی. بفرما بعدا خبرت می کنیم که برای کار لوله کشی می خوایمت یا نه.
نقاش بر می گرده و از عملکرد خودش راضیه. مهم این نبود که چقدر به لوله کشی وارده. مهم این بود که به تیم مصاحبه کننده نشون داد که دست به آچاره و اگه تا حالا بیشتر قلم مو دستش گرفته، می تونه از این به بعد آچار فرانسه بیشتر دستش بگیره.
احتمالا این داستان ادامه دارد.