امروز مرز سی سالگی رو گذروندم. فکر می کنم بعد از 18 سالگی مهمترین سن آدمه. سن 18 سالگی یعنی شور و نشاط و جوانی و 30 سالگی یعنی آغاز دوران پختگی و خداحافظی با دوران خامی. ورزشکاران و بخصوص فوتبالیستها اکثرا به سن سی سالگی که می رسند، کم کم به فکر خداحافظی از فعالیت حرفه ای رشته شان می افتند چرا که کارآیی آن دوران گذشته شان را ندارند. خلاصه که سن سی سالگی سال ویژه ای است که در عین افزوده شدن بر تجربه ها و مهارتها پیام آور دوری از دوران شادابی و جوانی نیز هست.
ای سرو ناز حسن که خوش میروی به ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
ببریدهاند بر قد سروت قبای ناز
زهرای نازنین! دو سال از آغاز زندگی مشترکمان گذشت و هر روز احساس زیباتری نسبت به روز قبل دارم. همیشه سلامت و برقرار باشی.
فردا چهارمین سالگرد روزیه که برای درس خوندن اومدم کانادا و چهارمین سالیه که ایران رو موقتا ترک کردم. خیلی زمان تند می گذره. نگاهی به این چهار سال واقعا آدم رو یاد این شعر خیام می اندازه که
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمیکه با طرب می گذرد.
4-5 ماه اول توی وینیپگ و روزهای بسیار خوبی که کنار پویان داشتم. رفیق دائمی شبها رامیار پای کامپیوتر بود. بعد هم انتقال به واترلو و همخونگی با محمد برای 2 سال. اون روزها روزهای انتظار بودش. بعد هم ازدواج و خلاصه آمدن زهرا. الان هم یک سال و نیم زندگی مشترک. چقدر زود و چقدر ساده گذشت. دنیایی تجربه و خاطره با خودش به همراه دارد. فردا یه جورایی هم سالروز تولد این وبلاگ هم هست. روزهایی پیش می اید که تصمیم می گیرم از نوشتن در اینجا دست بکشم اما اینجا شده پاتوق دوستهای قدیمی و به درد بخور که گاهی به من سری می زنند و گاهی هم با نظر دادنشون منو مورد لطفشون قرار میدن. این چیزا منو مصمم می کنه که در حد توان چیزایی بنویسم و این ارتباط رو که الان آب باریکه ایه حفظ کنم. ممنون از همه و لطفتون
این دو عکس به فاصله زمانی تقریبا 25 سال گرفته شده. عکس اول را دایی مسعود وقتی 5-6 سالمان بود گرفت و عکس دوم را به تقلید از عکس اول گرفتیم. عکس را مهربد از ما گرفت. بد نیست هر 10 سال یکبار این عکس را تکرار کنیم.
در این سال باز هم هنرمند دیگری را از دست دادیم و آن کسی نبود جز استاد محمد نوری. صدای ماندگارش با ترانه جان مریم هرگز از یادمان نمی رود. روحش شاد که چند نسل را با صدایش شاد کرد.
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
چهار سال از درگذشت پدربزرگ بزرگوارم گذشت و هنوز یادش در دل ماست. روحش شاد.