بعد از ماه رمضان به مدت پنج هفته تقریبا هیچ کنترلی روی غذا خوردنم نمی کردم و هر آنچه که دلم می خواست به هر اندازه که دوست داشتم می خوردم. نتیجه این شد که خیلی سریع در این پنج هفته وزن اضافه کردم و شبیه یک توپ گرد(تر) شدم. (این تر رو نوشتم که بگم قبلش هم کم گرد نبودم). خلاصه بعد از اولین مراجعه به پزشک خانواده و اندازه گیری وزن من متذکر شد که بسیار پروار شده ام اگر فکری به حالم خودم نکنم قصاب سر کوچه را خبر می کند تا ذبحم کند تا بتوانیم گوشتش کل خیابان یانگ رو نذری بدهیم. خلاصه سرتان را درد نیاورم ما را به یک متخصص تغذیه معرفی کرد و من به ایشان مراجعه کردم. البته دکتر مربوطه به خیال اینکه الان با این وضعیت قند خون و کلسترول و اوره و همه چیزم به هم ریخته اقدام به اخذ آزمایش کرد که این توطئه با نتیجه آزمایش خنثی شد و همه چیز نرمال بود. القصه که الان 15 روز است رژیمی را آغاز کرده ام. البته دکتر به من می گوید این رژیم نیست، این روش غذا درست خوردن است که از الان تا روز آخری که نفس می کشی باید مراعات کنی. ما حالا نقدا قرار است چند ماهی به حرفهایش گوش کنیم ببینیم اوضاع چطور می شود. سمت راست هم یک نموداری اضافه کرده ام که هر هفته که خودم را وزن می کنم آنجا اضافه می کنم تا نتیجه پیشرفت را دنبال کنم.
در این راستا دیروز مطلبی خواندم که یک مربی ورزش برای آنکه به عموم نشان دهد که وزن کم کردن با رعایت رژیم مناسب و ورزش امکامپذیر است طی یک فرایند شش ماهه و با خوردن غذاهای پرکالری و کنار گذاشتن ورزش اقدام به افزودن 70 پوند (نزدیک 35 کیلوگرم) به وزنش کرده و قرار هست که در 6 ماه آینده این وزن را کاهش دهد و به حال 6 ماه پیش خودش و هیکل سر فرم برگردد. قرار هست ایشان از رژیمهای غذایی روزانه اش و ورزشهایی که انجام میدهد در وبلاگش بنویسد و مردم را مطلع سازد. اگر مایل بودید از اینجا داستانش را دنبال کنید.
رمان خواندن حوصله می خواهد خصوصا اینکه رمان فلسفی روسی مثل «جنایت و مکافات» داستایوفسکی باشد. از حدود 1 ماه پیش خواندن این رمان را در مترو آغاز کردم و بالاخره امروز صبح تمام شد. تجربه جالبی بود. سفر هر روزه در مترو و خریدن کیندل (که بهترین خرید لوازم الکترونیکی عمرم بوده) توفیق اجباری بوده تا بیشتر کتاب بخوانم.
هفته پیش فیلم جدایی نادر از سیمین را دیدیم. انتظار من از فیلم بر اساس اخبار و شواهد بسیار بالا بود. داستان فیلم موضوعی بود که جناب فرهادی-که علاقه زیادی به فیلمنامه هایش دارم- در درباره الی به آن پرداخته بود یعنی پنهان کاری از یکدیگر و عواقبش. نمی دانم چرا این فیلم چندان به من نچسبید. فیلم سعی داشت به طرز اغراق شده ای حس دلسوزی را به بیننده القا کند که حتی چشمهای من پر از اشک میشد. موضوع فیلم و بازی بازیگران در مجموع خیلی خوب بود اما فیلمنامه به پرسشهایی که در ذهن بیننده القا میشد مثل موضوع مهمی چون علت طلاق نادر و سمین پاسخی نمی داد. در کنار آن، بعضی جاها علت رفتار شخصیتها را با توجه به سوابقی که از آنان معرفی میشد چندان منطقی نمی نمود. در مجموع فیلم خوبی بود اما فکر نکنم حاضر باشم بار دیگر آنرا ببینم در حالیکه آثار قبلی آقای فرهادی را هر لحظه حاضرم دوباره ببینم و لذت ببرم.
دیروز آقای استیو جابز بنیانگذار و مدیر عامل سابق شرکت اپل درگذشت. من اگر چه جزو طرفداران محصولات اپل نبوده ام اما همواره احترام زیادی به ابداعات این شرکت و طرز اندیشه آقای جابز قائل بودم. آقای جابز با روحیه جاه طلبانه خودش توانست تکنولوژی های جدیدی را وارد زندگی بسیاری از مردم بکند. بی شک دنیای تکنولوژی یکی از بزرگانش را از دست داد که شاید هیچگاه مانندش به دنیا نیاید. خداوند روحش را قرین رحمت و شادی کند. سخنرانی معروفش در میان فارغ التحصیلان دانشگاه استنفورد خواندنی است