مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

تولد هستی

 

دکتر کردی -استاد آینده احسان- رو که چند روز پیش توی راه دانشگاه دیدم، بعد از یک کم خوش و بش، گفت که فردا تولد هستی -منظورش دخترشه که 3 سالشه- است  و برای دخترش امروز توی مهدکودک تولد گرفته. ما هم با پویان صحبت کردیم و قرار شد یک کادو بگیریم. پویان زحمت کشید و رفت از سنت ویتال یک کادوی خوشکل خرید. خلاصه که ما پنجشنبه عصر قرار گذاشتیم که بریم آخر وقت دم در مهدکودک و کادو رو بدیم. خلاصه اومدیم در مهدکودک دیدیم به!! هستی خانومی که دست ما بهش میخورد جیغ میزد، دوید طرف ما و به قول مامانش به ما hug داد. به نظر میرسید که هستی منتظر ما بود براش کادو بیاریم و کلی خوشحال شد. این نوشته رو اینجا میذارم که احسان ۱۹ اکتبر تولد هستی یادش نره. اینم عکس دکتر کردی و هستی. البته ربطی به پنجشنه نداره.

 

تا بعد

ی.ه.م

چیزهای فراموش کردنی و نکردنی

 

وارد پناهگاه شیرپلا که میشی اگه پله ها رو بری بالا تا به اون قسمت بالکن مانند برسی، یک دری بود که روش یه نوشته بود که خیلی دوستش داشتم. نمی دونم هنوز هم هست یا نه. ولی روی اون در نوشته بود

 

« دو چیز رو هر گز فراموش نکن

            یکی خدا، یکی یاد مرگ

  و دو چیز رو همیشه فراموش کن

            یکی بدیهایی که کسی در حقت کرده

            و دوم خوبیهایی که در حق دیگران کردی»

 

چقدر دنیا با همین چند خط قشنگ میشد. نه؟ فکر کنم یه کم واسه خودم کمرنگ شده بود. اینجا نوشتم تا یادم بمونه و هر روز به کار ببرم.

 

کنسرت

 

گراهام دیروز به من گفت که یک اجرا به همراه concert band دانشگاه مانیتوبا دارد. این گروه که اکثرا دانشجویان دانشکده موسیقی دانشگاه هستند یک اجرا داشتند. من فقط می دونستم که گراهام clarinet می زنه! من که از این ساز سر در نمیارم و نمی دونم اصلا تو ایران همچین سازی هست یا نیست(اساتید فن مثل بهمن یا گلریز میتونند نظر بدن). خلاصه که اجرای بدی نبود و به قول گفتنی حالی بردیم. دو تا عکس هم از گذاشتم. عکس دومی هم نفر سمت چپ گراهامه که کلارینت توی دستشه.

 

ی.ه.م

به یاد پرسپولیس

 

هر چند مدتیه تصمیم گرفتم در زمان حال زندگی کنم و کمتر خاطرات رو به یاد بیارم، امروز صبح اومدم سایت ایران اسپورت رو چک کنم که ببینم بازی پرسپولیس و سایپا چند چند شده. دیدم نوشته بازی پرسپولیس و سایپا ساعت 20. یه نگاه به ساعتم کردم دیدم 30/11 یعنی دقیقا همون ساعت 20 به وقت تهران. یه دفعه هوس کردم بازی رو ببینم. بعد که فکرشو کردم که وسط آزمایشگاه من بشینم فوتبال ببینم چقدر خنده دار میشه!! خلاصه رفتم رادیو ورزش رو باز کردم و بازی رو به طور مستقیم همراه با پرسپولیس دوستهای عزیز همزمان تعقیب می کردم. وسطهای بازی بود (فکر کنم دقیقه 55 بود) که پرسپولیس چپ و راست حمله میکرد، یکدفعه تماشاچی ها یکصدا داد میزدند، «پرسپولیس زلزله، همینه همینه» یک لحظه احساس کردم توی ورزشگاه آزادی توی جایگاه 29 نشستم و دارم و با بقیه داد می زنم و عشق می کنم. البته خوشبختانه جو زدن نشدم و توی آزمایشگاه شروع نکردم به داد زدن و تشویق کردن. اینجوری که گزراشگره گزارش کرد، بازی قشنگی بود و ما هم از اینجا حدود 12000 کیلومتر دورتر حالشو بردیم. راستی یادم رفت بگم که بازی هم 2-2 شد!

 

ی.ه.م

 

دو درگی از نوع آمریکای شمالی!!

 

جامعه آمریکای شمالی هم دو دره هستند! مثل همه جای دنیا و ما فکر می کنیم که فقط ما دو دره هستیم. من موندم که اینا چه چوری پیشرفت کردند. ما امروز از استادمون یه ای-میل دریافت کردیم که به خاطر اینکه مشغول اپلای کردن NSERC هستم، نمی تونم کلاس رو بیام!! ما هم یه کم توی ای-میلش دست بردیم و گذاشتیم اینجا محض خنده. یاد دکتر شاه آبادی به خیر که می گفت بعضی شبای قبل از کلاس تا صبح نمی خوابم و فکر می کنم که چه جوری مطلب رو بگم که قابل فهم تر باشه...

 

 

Dear students,

 

I just want to go home and have fun! NSERC is just an excuse to cancel the classes. Next week will be included as well. The week after, there would be a Halloween ceremony which of course everybody should get involved. Then we have Christmas holidays and so on. So, feel free to ask me to cancel or postpone a class. It would be my pleasure to cancel any classes. There would be neither exam nor homework. Unfortunately, I don't have access to e-mail while I am home. So please be patient and ask your questions while I am on my way to different meetings.

 

Take care,

Your professor!!

 

بی عنوان!

 

امروز یک کم با مساله سوم ور رفتم. تقریبا حل شد. زیاد حال و حوصله نداشتم. شب خونه دکتر کردی دعوت داشتیم. عاطفه خانوم برامون باقالی پلو با ماهیچه درست کرده بود. مدتها بود این غذا رو نخورده بودم. یعنی از وقتی اومده بودم کانادا! یک کمی هم سالاد الویه درست کردم برای بقیه روزها. کارهایی که می خواستم بکنم امروز رو تقریبا هیچکدوم رو انجام ندادم. فقط دنبال آلبوم شورانگیز شهرام ناظری بودم که گوش کنم. خیلی خیلی گشتم و دست آخر لینکشو پیدا کردم. اگه کسی خواست می تونه اینجا گوش کنه. خلاصه که امروز عصر این آلبوم خیلی به ما چسبید. حالا تعطیلات آخر هفته تموم شد و هفته جدیدی شروع شد. بریم ببینیم هفته جدید چی میگه.

 

تا بعد

ی.ه.م

امروز

 

امروز شنبه شب اینجاست و یکشنبه صبح ایران. انشاالله که شب قدر خوبی داشته اید. منهم دو روزه که با تکالیف کامپیوتری یکی از درسها سر کار هستم. تا الان 2 تا از 3 تا حل شده و اگه انشاالله سومی رو هم بتونم امشب حل کنم، فردا میرم سروقت کتاب آیین نامه راهنمایی و رانندگی تا بخونم و هفته بعد برم امتحان بدم. می خوام گواهینامه بگبرم. اینجا جالبه که ملت از 15 سالگی می تونند رانندگی کنند. با ماشین خودشون هم میرن امتحان شهر میدن. هوا هم از اون وحشی بودنش کم شده و بهتر شده و دیگه لازم نیست شال و کلاه کنیم بریم بیرون. الانم یک سوپ سبزیجات با آقا پویان درست کردیم و هر چی دم دستمون اومد ریختیم توش و تا چند دقیقه دیگه می زنیم تو رگ.  

 

تا بعد

ی.ه.م.

علی مظهر مردانگی

 

در شب شهادت بزرگمرد تاریخ بشریت علی، به جملات دکتر علی شریعتی درباره علی اکتفا می کنم.

 

« ... علی؛ نخستین نسل در انقلاب اسلامی، مظهر جهاد و رهبری جنگ، ‌مرد سیاست و مسؤولیت اجتماعی، مرد کار یدی، کشاورزی و تولید، ‌مظهر نثر و شعر، بهترین سخنور و سخنگو، ‌فیلسوف، مظهر بینش‌ها و ابعاد متضاد، ‌زهد انقلابی و عبادت، ‌تکیه بر عدالت، تساوی در مصرف، امام و مظهر حقیقت‌ها و ارزش‌ها، نفی مصلحت به خاطر حقیقت، نفی شخصیت، انسان‌دوستی.

درد علی(ع) دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیر ابن ‌ملجم در فرق سرش احساس می‌کند و درد دیگر دردی است که او را تنها در نیمه‌های شب خاموش به دل نخلستان های اطراف مدینه کشانده ... و به ناله درآورده است ... ما تنها بر دردی می‌گرییم که از شمشیر ابن ‌ملجم در فرق سرش احساس می‌کند. اما این درد علی نیست، دردی که چنان روح بزرگی را به ناله درآورده است، «تنهایی» است که ما آن را نمی‌شناسیم.

باید این درد را بشناسیم، ‌نه آن درد را که علی درد شمشیر را احساس نمی‌کند و ... ما درد علی را احساس نمی‌کنیم.

ما ملتی که افتخار بزرگ انتصاب به علی و مکتب علی را داریم و این بزرگترین افتخار تاریخی است که می‌تواند بدان بنازد و بالاخره بزرگترین سرمایه، امیدی است که می‌تواند به وسیله ی آن نجات پیدا کرده، ‌به آگاهی، بیداری، حرکت و رهایی برسد، اما در عین حال می‌بینیم که با داشتن علی(ع) و با داشتن «عشق به علی» هم نرسیده‌ایم!

در صورتی که «شیعه ی علی بودن» از «چون علی عمل کردن» شروع می‌شود و این مرحله‌ای است پس از شناخت و پس از عشق.

بنابراین ما یک ملت «دوستدار علی‌هستیم، اما نه شیعه ی علی»‌! چرا که شیعه ی علی همچنان که گفتم علی‌وار بودن، علی ‌وار اندیشیدن، علی ‌وار احساس کردن در برابر جامعه، ‌علی وار مسؤولیت احساس کردن و انجام دادن و در برابر خدا و خلق، ‌علی ‌وار زیستن، علی ‌وار پرستیدن و علی ‌وار خدمت کردن است...»