امروز اولین باری است که ۳۱ مرداد رو خارج از ایران هستم. یاد روزهای قشنگی که در کنار همه توی ایران داشتیم بخیر. شعری آهنگی رو که بچهها در کلیپ آخر به من هدیه کردند هم نوشتنش اینجا در کنار این عکس خالی از لطف نیست.
تو که نازنده بالا دلربایی
تو که بی سرمه چشمون سرمه سایی
تو که مشکین دو گیسو در قفایی
به مو گویی که سرگردون چرایی
*
بمیرم تا تو چشم تر نبینی
شرار اه پر اذر نبینی
چنان از اتش عشقت بسوزم
که از مو رنگ خاکستر نبینی
*
دلم دردی که دارد با که گوید
گنه خود کرده تاوان از که جوید
دریغا نیست همدردی موافق
که بر بخت بدم خوش خوش ببوید
*
سیه بختم که بختم واژگون بی واژگون بی
سیه روزم که روزم تیره گون بی تیره گون بی
شدم محنت کش کوی محبت
زدست دل که یا رب غرق خون بی غرق خون بی
*
زعشقت سوختم ای جان کجایی
بماندم بی سر و سامان کجایی
نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی
نه در جان نه برون از جان کجایی
سلام
امروز به همراه آقا پویان ما نهار آبگوشت زدیم تو رگ. خیلی چسبید. ماست و خیار با گردو هم زدیم. خیلی خیلی حال داد. اینم عکسش. یا علی...
ی.ه.م
سلام
از مدتها قبل در نظر داشتم که نوشتن وبلاگ را بعد از رفتن به کانادا آغاز کنم که اکنون که این امر محقق گردید شروع میکنم. این نوشته شروع کوتاه و فقط برای آشنایی است. این وبلاگ با موضوع آزاد است و صرفا برداشتهای شخصی من، خاطرات شخصی و ... است.
در پناه حق
ی.ه.م