مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

بازگشت

سلام. یکی دو روز بود که می خواستم دوباره شروع کنم ولی همه اش این در گیری رو داشتم که توی اینجا بنویسم یا نه. چرا که آدرس وبلاگ هست behzadwin.blog… و خب اون win به یاد وینیپگ بود. یه حسی بود که فکر می کردم این وبلاگ با اومدن من به واترلو دیگه باید بسته بشه. خلاصه امروز با صحبتی که با رامین داشتیم قرار شد همینجا ادامه بدم...

سلام از واترلو، سلام از شهر جدید و امیدوارم ایستگاه آخر من برای دکترا خوندن باشه. تا چند روز دیگه که تعطیلات شروع بشه، کار من هم شروع میشه. امیدوارم که بتونم از اینجا همچنان رابطه ام رو با شما دوستان خوب ادامه بدم.

 

یا حق

ی.ه.م

 

نوشته آخر در وینیپگ

هر چقدر به خودم فشار آوردم که این پست رو بعد از رفتنم بنویسم نشد. من اینجا باید حضورم به دور از استرس ها و فشارهای روانی دوری و غربت رو مدیون کسی باشم که با تلاش جدی خودش در یک سال اخیر زندگی منو تحت تاثیر قرار داد. کسی که نشون داد برای کلمه دوست شایسته ترینه. کسی که زندگی خودش رو با من تقسیم کرد و از خیلی چیزا گذشت و ایثار کرد تا من اینجا راحت باشم. کسی که من احساس راحتی رو که در وینیپگ پیدا کرده بودم رو مدیونش بودم.

پویان عزیز، زبان قاصراست. مطمئنا در این 130 روزی که با هم بودیم، 130 روزی که با هم خندیدیم، با هم دپ زدیم، با هم آهنگ گوش کردیم، با هم، با هم، با هم ... یک چیز را در تو بیشتر حس کردم، احساس اطمینان بیشتر از دوستی که هر روز ایمانم به صداقت  و بزرگواریش بیشتر و بیشتر میشد. مثل فیلم از جلوی چشمانم می گذرد، درست شب اول که اتوبان پمبینا راه می رفتیم که آن حس لعنتی وجود من را فرا گرفت، در بانک به هنگام باز کردن حساب، روز اول در اتاق گِرِگ، روزها و شبها، مکالمات قبل از خواب، اساینمنتهای الکترومغناطیس، پیتزا هات، سیمنا فیلم پرستیژ، مهمانی های خونه دکتر کردی، پاره کردن باس پس، غذا درست کردن ها، کافی استارباکس و بازهم امشب مسیر اتوبان پمبینا و آهنگ «همه شب نالم چون نی...» فقط امیدوارم خدا اونقدر عمرم رو زیاد کنه که بتونم جبران کنم یا قدرشناس باشم. مطمئن هستم که زندگی روشنی خواهی داشت چرا که به زندگی اطرافیانت نور زیادی بخشیدی.

موفق و موید باشی

بهزاد(ی.ه.م)