امروز نه آغاز و نــــــــه انـــجــــــام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیــــــــــــری
دانــــی که رسیدن هنر گام زمــــــــان اســت
آبــــــی کــه بـــر آســود زمینش بخـــــورد زود
دریــــــــا شود آن رود که پیوسته روان اســت
باشد کـــه یـکـی هـم بـــــه نشانـی بنشیند
بس تـــیـــر که در چله این کهنه کمــان است
از راه مـــــرو ســـایــــــه که آن گوهر مقصــود
گنجی است کــه انـــــــدر قدم راهروان است
با سلام
مبخشید مزاحم شدم ولی با نوشته هات هم حال کردم
و هم حالم گرفته شد البته اینو بگم که من تمام وب رو خودم
ولی خداییش از سفر نا امید شدم
از رشته مون هم همینطور
خیلی سخته
منم وب دارم اما روم نمیشه ادرسش رو بدم
بازم ممنون