دیگه داره میشه 4 سال! درست در پاییز سال 81 که برگهای درختها داشت می ریخت و خیلی چیزها داشت عوض میشد، من دوستانی جدید و با معرفت پیدا کردم که تونستم در کنار دوستای قدیمی برای خودم حفظشون کنم. درست که با پویان و پیمان آشنا بودیم ولی رفاقت سنگین ما عملا در دوره فوق لیسانس شکل گرفت و شاید بخاطر اون پروژه درس دکتر حجت بود که ما توی خونه پویان 3 روز جمع شدیم تا پروژه رو انجام بدیم بعد شهاب ملحق شد و فصل جدید دوستی ها ورق خورد. بعدش هم نمیشد با شهاب و پویان رفیق بود و با آیدین رفیق نبود. روزها و شبهای با هم بودن، چه خوشی و چه ناخوشی.
دیشب و پریشب بعد از مدتها با آیدین و شهاب مفصل حرف زدم. خیلی وقت بود بعد از اتفاقات مختلف زندگیهامون کمتر فرصت شده بود اینطور صمیمی و با نشاط صحبت کنیم. ولی مثل اینکه حس رفاقتهای ریشه دار هیچ وقت کهنه نمیشه و درست مثل روزهای اول دوستی هامون از همصحبتی با شهاب و آیدین لذت بردم. گشتم و گشتم تا این عکس رو که شاید هر 5 نفرمون توی یک عکمس با هم باشیم رو پیدا کردم. توی خونه آیدین. عجب روزگاری بود! یاد شلم بازی کردنمون به خیرکه تیم من و شهاب هیچ وقت به تیم پویان و آیدین نباخت! یاد نونوایی لواشی دم دانشگاه علم و صنعت به خیر! یاد شعر خوندنها توی خونه پویان. یاد تولد پیمان توی خوابگاه، یاد پلنگچال، یاد شبگردی ها و همه و همه به خیر...
در پناه حق
ی.ه.م.
بهزاد جان خوش به حالت. معمولا دوست خوب به این راحتی ها گیر نمی یاد اونم وقتی که سن ادم زیاد تر می شه. تو خودت ادم خوب و با معرفتی هستی که اینطور رفقای خوبی هم دور و برت جمع هستند و همه هم دوستت دارند. کاشکی من هم بتونم ازت یاد بگیرم عمو بهزاد
چه رویایی!!!
You are, and will be Yavare Hamishe Mo'men for us.
salam .bahal bod axe makhsosan aydin.jaye ostadam to in ax khaliye
agha ped, be aidin'e ma chi kaar dari baba!!!!
یاد باد آن روزها
آن لحظات