مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

حکایت دار آویختن منصور حلاج

داستان به دار آویختن منصور حلاج از جمله درسهایی بود که در دبیرستان می خواندیم. امشب با زهرا داستان بر دار کردن منصور را که از عارفان بزرگ زمانه خویش بود را که در تذکره الاولیا آمده است را خواندیم. بدم نیامد این متن زیبای ادبی و این داستان زیبا را اینجا بنویسم.

 

پس حسین را ببردند تا بر دارد کنند. صدهزار آدمی گرد آمدند... درویشی در آن میان  پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز، فردا و پس فردا بینی!

آن روز بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش برباد دادند، یعنی عشق این است.

پس در راه که می‌رفت می‌خرامید، دست اندازان و عیار وار می‌رفت با سیزده بند گران. گفتند: این خرامیدن چیست؟ گفت: زیرا به قربانگاه می‌روم.


 

چون به زیر دارش بردند بوسه‌ای بر دار زد و پا بر نردبان نهاد. گفتند: حال چیست؟ گفت: معراج مَردان سرِ دار است.

پس جماعت مریدان گفتند: چه گویی در ما که مریدانیم و اینها منکرند و ترا سنگ خواهند زد؟ گفت: ایشان را دو ثواب است و شما را یکی؛ از آن که شما را به من حُسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید، به صلابت شریعت می‌جنبند و توحید در شرع اصل بُود و حُسن ظن فرع. 

هر کس سنگی می‌انداخت؛ شبلی را گلی انداخت،  حسین منصور  آهی کرد. گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی؛ از گلی آه کردن چه معنی است؟ گفت: از آن که آنها نمی‌دانند، معذورند؛ از او سختیم می‌آید که او می‌داند که نمی‌باید انداخت.

پس دستش را جدا کردند خنده‌ای بزد، گفتند: خنده چیست؟

 گفت: دست از آدمی بسته باز کردن آسان است مرد آن است که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در می‌کشد، قطع کند.

پس پایش ببریدند تبسمی کرد، گفت: بدین پای سفر خاکی می‌کردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید.

پس او دست بریده خون آلود بر روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد، گفتند: چرا کردی؟ گفت: خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زرید من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه (سرخاب) مردان، خون ایشان است.

گفتند: اگر روی به خون سرخ کرد، ساعد چرا آلودی؟ گفت: وضو سازم.

گفتند: چه وضو؟ گفت: در عشق دو رکعت است که وضوءِ آن درست نیابد الا به خون. پس چشمایش برکندند. قیامتی از خلق برآمد بعضی می گریستند و بعضی سنگ می‌انداختند، پس گوش و بینی بریدند و... پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش بریدند و در میان سربریدن تبسمی کرد و جان داد

:::تذکره الاولیاء عطار:::

بایزید گفت: چون او را دار زدند. دنیا بر من تنگ آمد. برای دلداری خویش شب تا سحر زیر جنازه‌ی بر دار آویخته‌اش نماز کردم. چون سحر شد و هنگام نماز صبح، هاتفی از آسمان ندا داد. که ای بایزید از خود چه می‌پرسی؟ پاسخ دادم: چرا با او چنین کردی؟ باز ندا آمد: او را سِرّی از اسرار خود بازگو کردیم. تاب نیاورد و فاش ساخت. پس سزای کسی که اسرار ما فاش سازد چنین باشد

نظرات 12 + ارسال نظر
میترا یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:36 ب.ظ http://iceheart3.blogspot.com/2009/09/blog-post.html#links

سلام وبلاگ قشنگی و پر محتوی داری به وبلاگ منم سری بزن تا با هم بیشتر همکاری کنیم ، مطمئن باش بدون هیچ هزینه و وقت ، اصلآ بدون کلیک روی تبلیغات و عضو شدن تو سایتهای مختلف می تونید درآمد داشته باشی مهم اینکه هر وقت که تو اینترنت بری حالا هرکاری داشته باشی دانلود کردن یا وبلاگ update کردن و غیره برات درآمد حساب می شه چیزی واقعا از دست نمی دی حتی اگه وقتی براش نذاری هر 5 ماه $20 می گیری

سیاهکالی پنج‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:10 ب.ظ

عجیب عجیب عجیب

تنها دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:11 ب.ظ

یا علی

ققنوس بی بال در اوج آسمان سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:01 ب.ظ http://sabzevartvto.blogfa.com

من به خال لبت ای دوست گرفتارشدم

همچو منصور خریدار سردار شدم

خراباتی دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:57 ب.ظ

ممنون بسیار مطلب زیبایی بود

ح-خیری چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:37 ب.ظ http://2000jouladak.blogfa.com

با سلام وبلاگ بسیار خوبی دارید و چند سالی بود که انرا نخوانده بودم با وبلاگ شما خاطراتم تازه شد ولی متاثرتر از گذشته شدم .موفق باشید

ققنوس& سیمرغ پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:07 ب.ظ http://www.raqomkardeh.blogfa.com

در عالم نمی بینم به جز یار

و ما فی الدار غیر الله دیّار


موفق باشین

برنا یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:47 ق.ظ

با سلام
قسمت آخری که نقل کردی از بایزید غلطه چون بایزید تقریبا ۵۰ سال قبل حلاج مرده!
اون حکایتم در مورد ابوبکر شبلی عه
لطفا اصلاح کن تا به خواننده ها اطلاعات غلط نداده باشی

دخترباران یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:10 ب.ظ http://baz-baranbataraneh.persianblog.ir/

فوق العاده ست...ب
رای چندمین بارنوشیدم وسرمست شدم...


مرسی ازین جام پر...

زری پنج‌شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1400 ساعت 03:11 ب.ظ

عالی بود

تهی پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1400 ساعت 01:54 ق.ظ

مامست الستیم به یک جرعه منصور اندیشه پروای سردار نداریم

ثریا یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 12:20 ق.ظ

بسیار لذت بردم و خاطرات دبیرستان که برام تازه شد و اینکه من چقدر این درس رو دوست داشتم.پاین ه باشی:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد