مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

خون داخل بند‌ناف

زمانی که علی داشت به دنیا می‌آمد با مفهومی به نام خون درون بند‌ناف یا cord blood آشنا شدم. بر اساس پیشرفتهای اخیر علم پزشکی به این نتیجه رسیده‌اند که خون درون بند‌ناف نوزاد حاوی مقدار زیادی سلول بنیادی است که در صورت ذخیره می‌توان آنرا در آینده برای درمان بیماری‌هایی که احیانا به سلول‌های بنیادی نیاز شود استفاده کرد. هزینه نسبتا زیادی را باید برای جمع‌آوری این خون و سپس هزینه نسبتا کمی را برای نگهداری سالیانه آن می‌پرداختیم. خیلی برای این کار مردد بودیم و نهایتا برای علی آنرا انجام دادیم. حالا نوبت دومی است. اطرافمان تعداد زیادی پدر و مادر ایرانی است. تقریبا بدون استثنا همگی این گزینه را برای بچه‌شان انتخاب کرده‌اند. در اینجا چند شرکت هستند که این کار را انجام می‌دهند و به نتیجه خاصی نرسیده بودیم که کدام را انتخاب کنیم. به زهرا گفتم که اجازه بده تا امروز سر کار از همکاران آمریکاییم سوال کنم. احتمالا آنها شرکتهای خوب را می‌شناسند. خیلی جالب بود که از سه همکاری که بچه‌هایشان همسن و سال علی هستند سوال کردم هیچکدامشان این را برای بچه‌شان انتخاب نکرده بودند. من مطمئن هستم که توانایی مالی این کار را دارند ولی اینکه هیچکدامشان برای این کار متقاعد نشده بودند و همه پدر و مادرهای ایرانی که من می‌شناختم متقاعد شده بودند برایم بسیار جای شگفتی داشت!

درسهای زندگی

زندگی درسهای زیادی را در مرور زمام به ما یاد می دهد که فقط با تجربه و طی مسیر زندگی متوجه آنها می شویم. در طول زندگی بارها و بارها چیزهایی را می شنویم که از آنها حذر کن و یا مواظبش باش و یا ... در مقام عمل که پیش می آید علیرغم این اخطارها به خودمان می گوییم مورد من در کلاس این موارد نیست و فرقهایی دارد. خلاصه که پیش می رویم و به نتیجه آن اخطارها می رسیم و بهایی می پردازیم که بعضی وقتها هم سنگین می شود. من دو چیز را خوب یاد گرفتم طی این سالها. یکی اینکه از دل برود هر آنکه از دیده برفت. یکی هم اینکه جز پدر و مادر هیچ کس دلسوز واقعی آدم نیست و هر کس بر اساس منافع مشترکش و تا اندازه ای که منافعش اجازه می دهد برای تو دلسوزی می کند. زنده باد دو شمع جاودانه عشق هر زندگی یعنی پدر و مادر که بدون هیچ چشمداشتی و بدون امیدی به هیچ جبرانی بی دریغ محبت می کنند و نور عشق را جاودانه می کنند. 

حدود 1 ماهی است که به شهر جدید نقل مکان کرده ایم. هنوز در آپارتمان موقتی که از طرف محل کار جدید برایمان گرفته شده مستقر هتستیم. برای اجاره آپارتمانی در حال ساخت خیلی نزدیک به محل کار پیدا کرده ایم که حدود 50 روز دیگر آماده می شود. بنابراین تا آماده شدن آن همچنان در این آپارتمان موقت ساکن خواهیم بود. اینجا به محل کار خیلی نزدیک است و اکثر روزها برای نهار به خانه می آیم و حتی فرصت یک چرت زدن را هم دارم. از این جهت خیلی خوب است. 


شهر جدید هم جالب است. خیلی جاهای زیادی دارد برای کشف و مشاهده. مهمترینش کلی مسیرهای طولانی و کوتاه کوهنوردی است. به سادگی و با مقداری رانندگی می شود پای یکی از این مسیرهای کوهنوردی رسید و در دل کوههای نه چندان مرتفع و سرسبز حرکت کرد. 


از آن گذشته تعداد زیادی مراکز سرگرمی و بازی برای بچه ها هست که یکی یک مشغول پیدا کردنشان هستیم و علی هم بسیار از آنها لذت می برد. هوا هم خیلی مناسب است و جان می دهد برای ورزش کردن. زهرا هم به وجد آمده است و برای یک مسابقه دوی 5 کیلومتر قرار است اسم بنویسد و تمرین کند. من هم سعی می کنم کمابیش فعال باشم و به دوندگی و در آنیده نزدیک دوچرخه سواری بپردازم. 


فردا هم که روز پدر است و 2امین سالی که روز پدر برایم مصداق پیدا کرده است. پدر بودن حس عمیقی است که هر روز که می گذرد بیشتر درکش می کنم و بیشتر پدر خودم و شاید پدرهای دیگر را درک میکنم. در هر حال این روز بر همه پدرهای عزیز مبارک. امیدوارم همگی سلامت باشند.

بازگشت از سفر

ما چهار رزوی است که رسیده ایم. سفر طولانی و سختی بود. اول از همه خداحافظی اش. این بار در چشمان همه غم زیادی را حس می کردم. فکر کنم این غم اضافی به خاطر جدا شدن از علی بود. 6 هفته ای که آنجا بود خودش را در دل همه جا کرده بود. اینکه تو داری باعث این جدایی می شوی حس بدی بود که در روزهای آخر و در هنگام خداحافظی و حتی بعدش در وجودم جاری بود. 


سفر خیلی خوبی بود. تا به حال عید به ایران سفر نکرده بودم. به نظرم بهترین موقع برای سفر به ایران است. اولا تهران تمیز و خلوت و پاکیزه است. بعد هم آدمها سر کار نیستند و بیشتر فرصت داری با آنها باشی. برای من که خیلی خوب بود. غیر از آن، اینکه موفق شدم لحظه تحویل سال را در خانه مادربزرگ باشم بسیار دلنشین بود. از آن آرزوهای بزرگی بود که هر سال موقع تحویل سال دعا می کردم سال دیگر محقق شود. خدا رو شکر اکثر خانواده خوب بودند و آنهایی هم که کسالتی داشتند رو به بهبود بودند. دوستان قدیمی را هم موفق به زیارتشان شدیم و حالا با تولد فرزندانمان شاهد رشد و پویایی نسل جدید هم هستیم. خدا رو شکر همه خوب بودند و قبراق. 


و اما در آخر اینکه باز هم این سفر نشان داد که عاشق ایرانم و بس. آرزو می کردم که میشد آنجا بمانم و زندگی ام را سر و سامان بدهم. فعلا برایم مقدور نیست اما در تمام مدت حضورم این حس قوی وجود داشت که بالاخره به زودی این فراق به وصال می انجامد و باز خواهم گشت. 

نوروز

امسال نوروز و عیدی استثنایی را داشتم. بعد از سالها در همدان در خانه مادربزرگ همه گرد هم آمدیم و سال جدید را جشن گرفتیم. دور هم خوش بودیم و به هم عیدی دادیم و برای همدیگر آرزوهای خوب کردیم. همینطور هوای پاک و عالی همدان که گرچه کمی سرد بود، آنچنان روح نواز بود که ما را ترغیب می کرد که قدمی هم به طبیعت بگذاریم. روز دوم فروردین هم به اتفاق زهرا و دایی مسعود و کسری و علی کمی در ارفاعات شما عباس آباد همدان پیاده روی کردیم و سرمست شدیم. عکسی از آنروز را اینجا می گذارم. دمای هوا نزدیک صفر درجه بود و علی را پوشانده بودیم تا سرما نخورد اما من حیفم می آمد در اون هوا چیزی جز لباس آستین کوتاه بپوشم. 

حالا به تهران برگشته ایم و انشاالله تا پایان سفر را در تهران هستیم. امیدوارم موفق به دیدن بیشتر دوستان و آشنایان بشوم. 


حس خوب

یکی از لذت بخش ترین حس های زندگی اینه که بدونی کسی یا کسانی در زندگیت هستند که روی تو حساب می کنند و خداوند به تو آنقدر قدرت داده تا حساب کردن اونها رو نا امید نکنی. 

زندگی

امروز با دوستی صحبت می کردم. چند سالی از من بزرگتر است. به طور کلی پول برایش مهم است و به همین خاطر تصمیم من برای رفتن به کالیفرنیا را سرزنش می کند. امروز می گفت زندگی ما که گذشت من می خواهم آنقدر پول در بیاورم که دخترم از زندگیش لذت ببرد. دلم خیلی به حالش سوخت. نگاهی به زندگی خودم کردم و دیدم اکثریت روزهای زندگی ام را به خوشی و خوشحالی گذرانده ام. چه دوران خردسالی و کودکی و چه دوران مدرسه و دانشگاه و چه دوران ادامه تحصیل و بعد هم ازدواج. خوب که فکر می کنم این زندگی خوش را مدیون پدر و مادرم هستم که باعث شدند به من خیلی خوش بگذرد. ما خانواده پولداری نبودیم. اما پدر و مادرم به من آموختند که برای خوش بودن لازم نیست همه شرایط زندگی ایده آل را داشته باشی و ما را انسانهای قانعی بار آوردند. از آنها بی نهایت سپاسگزارم و امیدوارم خودم هم پدر خوبی برای علی باشم. از دوستان و بعد هم همسرم متشکرم که در سایر اوقات زندگیم خصوصا بعد از ورود به دانشگاه لحظات بسیار شاد و زیبایی را برایم رقم زدند. من برعکس این دوستم حسرتی برای این زندگی ندارم و دستاورد بزرگ زندگی ام را عشق و دوستی و محبت خانواده و دوستانم می دانم. 

کالیفرنیا

دو هفته پر از فراز و نشیبی را داشتیم و بعد از بالا و پایین شدن های فراوان تصمیم گرفتیم به کالیفرنیا نقل مکان کنیم. حدود یک ماه و نیم دیگر باید کار جدید را در آنجا شروع کنم. امیدوارم این انتخاب برای ما و خانواده ما پر از خیر باشد. برای بار پنجم شهری را که مدتی در آن زیسته ام را ترک می کنم و به جایی جدید می روم. با زندگی در هر جایی دوستان و عزیزانی جدید پیدا می کنی و خاطراتی درست می کنی که با گاهی فکر کردن به آن خاطرات ملال آور می شود اما باید در مسیر زندگی جاری بود و از این مصائب نترسید. به این ترتیب، سن حوزه ششمین شهری خواهد بود که در آن زندگی خواهم کرد.